ترجمه مقاله

فریه

لغت‌نامه دهخدا

فریه . [ ف َرْ ی َ / ی ِ ] (اِ) نفرین . (برهان ) (فرهنگ اسدی ) :
زه ای کسایی ، احسنت ، گوی و چونین گوی
به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن .

کسایی .


دزدی طرار ببردت ز راه
فریه بر آن خائن طرار کن .

ناصرخسرو.


منگر سوی آنکسی که زبانش
جز خرافات و فریه ندراید.

ناصرخسرو.


بهره ٔ تو آفرین باشد ز سعد مشتری
قسم خصم از نحس کیوان فریه و نفرین بود.

امیرمعزی .


باز در هزل چون گشایم از آن بار
فریه کنم بر عدوی جاه تو ایثار.

سوزنی .


ترجمه مقاله