ترجمه مقاله

فزونی جستن

لغت‌نامه دهخدا

فزونی جستن . [ ف ُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
همی فزونی جوید هماره بر افلاک
که توبه طالع میمون بدو نهادی روی .

فیروز مشرقی .



بدو گفت با شاه ایران بگوی
که نادیده برما فزونی مجوی .

فردوسی .


نجستی گرگ بر میشی فزونی
نکردی میش بر گرگی زبونی .

فخرالدین اسعد.


|| بیشتر خواستن :
فزونی نجست آنکه بودش خرد
بد و نیک بر ما همی بگذرد.

فردوسی .


چون من یافتم زو چنین چار چیز
بر این بر فزونی نجوییم نیز.

فردوسی .


رجوع به فزونی شود.
ترجمه مقاله