ترجمه مقاله

فسحت

لغت‌نامه دهخدا

فسحت . [ ف ُ ح َ ] (ع اِمص ) گشادگی و فراخی مکان . (فرهنگ فارسی معین ) (از غیاث ) : عرصه ٔ عزیمت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ما را اگر فسحت ولایتی هست ، اضعاف آن مؤون سپاه و وجوه اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گرمیش را ضجرتی و حالتی
زآن تبش دل را گشادی فسحتی .

مولوی .


فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی .

سعدی .


|| گنجایش . وسعت . (فرهنگ فارسی معین ). || گشادگی خاطر. شادمانی : برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کرد که ... (گلستان سعدی ). رجوع به فسحة شود.
ترجمه مقاله