ترجمه مقاله

فسطاط

لغت‌نامه دهخدا

فسطاط. [ ف ُ ] (معرب ، اِ) در بیزانسی فاتن و در لاتینی فاتون . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بلغت رومی سراپرده را گویند... و بعضی گویند این لغت حبشی است . (برهان ). خیمه و خرگاه بزرگ . (منتهی الارب ). فستاط. (از اقرب الموارد). یاقوت گوید:عرب در فستات شش لغت دارد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : در فسطاطی نشسته بود و بر سر او افتاد و فرمان یافت . (ابن بلخی ). || شهر جامع رانیز گویند. (برهان ). شهرستان . || مجتمع اهل شهرستان . (منتهی الارب ). محل اجتماع اهل خره (قصبه ) در حوالی مسجدجامع. (حاشیه ٔ برهان چ معین از معجم البلدان ). || گروه انبوه . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله