ترجمه مقاله

فسیح

لغت‌نامه دهخدا

فسیح . [ ف َ ] (ع ص ) فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : در هر یک سرایی فسیح و خطه ای وسیع می بایست از جهت فیالان و مرتبان طعام و کافلان حوائج . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).به موضعی فسیح عریض میرود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- فسیح امل ؛ پرآرزو. گشاده آرزو : قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه ).
ترجمه مقاله