فطس
لغتنامه دهخدا
فطس . [ ف َ طَ ](ع مص ) پهن بینی گردیدن . || پست و منتشراستخوان بینی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و در بیت زیر به سکون ثانی بکار رفته است :
رنجها داده ست کاَّن را چاره نیست
آن بمثل گنگی و فطس و عمی است .
رنجها داده ست کاَّن را چاره نیست
آن بمثل گنگی و فطس و عمی است .
مولوی .