فغاک
لغتنامه دهخدا
فغاک . [ ف َ ] (ص ) ابله . نادان . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) :
آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .
همانا به چشمت هزاک آمدم
و یا چون تو ابله فغاک آمدم .
آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .
منجیک .
همانا به چشمت هزاک آمدم
و یا چون تو ابله فغاک آمدم .
اسدی .