ترجمه مقاله

فقیر

لغت‌نامه دهخدا

فقیر. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) درویش که به اندازه ٔ کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج ، فقراء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). درویش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بی چیز. (یادداشت مؤلف ). گدا. بیچاره . نادار. (یادداشت مؤلف ). درویش که قوت و کفایت چند روزه ٔ عیال داشته باشد. مسکین . آنکه بسیار محتاج است و هیچ چیز ندارد. (غیاث از منتخب ) :
برنگ و بوی بهار ای فقیر قانع شو
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی .

سعدی .


مبادا که گنجی ببیند فقیر
که نتواند از حرص خامش بود.

سعدی .


نه بم دارد آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر.

سعدی .


|| شکسته استخوان پشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر بینی بریده جهت رام شدن . || گو که نهال خرما نشانند در آن . ج ، فُقُر. || جوی گرداگرد نهال خرما. (منتهی الارب ). || چاههائی که یکی بسوی دیگری روان باشد. || زمین نرم که در آن چاهها برابر و مقابل کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دهانه ٔ کاریز و آب راهه ٔ کاریز. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله