ترجمه مقاله

فور

لغت‌نامه دهخدا

فور. (اِخ ) نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت . (برهان ). ظاهراً عنوان عمومی یک خانواده ٔ سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است :
خنیده به هر جای جمهور نام
به مردی فزون کرده از فور نام .

فردوسی .


منم فور و از فور دارم نژاد
که از قیصران کس نکردیم یاد.

فردوسی .


که گاهی سکندر بود گاه فور
گهی درد و خشم است و گه جشن و سور.

فردوسی .


اگر فیلفوس این نوشتی به فور
تو هم رزم آغاز و بردارشور.

فردوسی .


ای خداوندی که فرمان تو را ماند همی
تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای .

منوچهری .


وی دارا را که ملک عجم بود و فور را که پادشاه هند بود بکشت . (تاریخ بیهقی ).
زدم گردن فور قتال را
گرفتم به چین جای چیپال را.

نظامی .


ترجمه مقاله