ترجمه مقاله

فور

لغت‌نامه دهخدا

فور. [ ف َ ] (ع مص ) برجوشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوشیدن خشم و کینه ٔ کسی . || (اِمص ) جوشش . || شتاب . (منتهی الارب ). شتاب .(یادداشت مؤلف ). اصلاً به معنی جوشیدن است و برسبیل استعاره در مورد تعجیل در کاری استعمال نموده اند، وزمانی را که درنگی در آن نکنند نیز فور نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). به معنی وجوب اداء امری در اول اوقات امکان است درحالیکه تأخیر آن موجب مذمت شود. (تعریفات جرجانی ). زود و سریع. (فرهنگ فارسی معین ).
- برفور ؛ سریعاً. فوراً. (فرهنگ فارسی معین ).
- به فور ؛ فوراً. باشتاب . بسرعت . بسیار زود :
نه گردنکشان را بگیرد به فور
نه عذرآوران را براند به جور.

سعدی .


به فورم در آن حال معلوم شد
چو داود کآهن بر او موم شد.

سعدی .


مگس وارش از پیش شکّر به جور
براندندی و بازگشتی به فور.

سعدی .


ترجمه مقاله