ترجمه مقاله

فوز

لغت‌نامه دهخدا

فوز. (اِ) اطراف و پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون ، خواه از انسان و خواه حیوان دیگر باشد. گرداگرد دهن . پوز. (فرهنگ فارسی معین ). فوزه . پتفوز. || هجوم و غلبه را نیز گویند. (برهان ) :
به مرو شاهجان باشی تو آنگه
که اینجا لشکر سرماکند فوز.

سوزنی .


در این معنی و شاهد جای تأمل است ،چه معنی اول نیز مناسب است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِ صوت ) صدایی که در هنگام جماع کردن از کسی برآید. (برهان ). فوزافوز. (رشیدی ). سوزنی گوید :
چنان کشیم و چنان دربریم ما همه شب
که خواب ناید همسایه را ز فوزافوز.
وفوزافوز ترکیبی است نظیر سراسر، دمادم ، کشاکش . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِ) آروغ . (برهان ) (اسدی ). فوژان . فوگان . رجوع به این کلمات شود. واز آن فعل ساخته اند مانند این مثال :
شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی به ریش برفوزد.

طیان .


و رجوع به فوزیدن شود.
ترجمه مقاله