ترجمه مقاله

فکة

لغت‌نامه دهخدا

فکة. [ ف َک ْ ک َ ] (اِخ ) ستارگان گردآمده سپس سماک رامح که کودکان آنها را قصعةالمساکین نامند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام صورتی از صور شمالی فلک که آن را اکلیل شمالی خوانند و عوام کاسه ٔ درویشان و سفره ٔ یتیمان نامند و آن را بصورت کاسه ای توهم کرده اند که در استداره ٔ او رخنه افتاده است بر مثال آنکه لب کاسه بشکند و ستارگان این صورت هشت اند. (یادداشت مؤلف از جهان دانش ).
ترجمه مقاله