فیروزه تخت
لغتنامه دهخدا
فیروزه تخت . [ زَ / زِ ت َ ] (اِ مرکب ) پیروزه تخت . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از آسمان است . (آنندراج ). || تختی که از پیروزه ساخته باشند :
بر آن فیروزه تخت از تاجداران
رها کردند می بر جرعه خواران .
به فرخندگی شاه فیروزبخت
یکی روز برشد به فیروزه تخت .
بر آن فیروزه تخت از تاجداران
رها کردند می بر جرعه خواران .
نظامی .
به فرخندگی شاه فیروزبخت
یکی روز برشد به فیروزه تخت .
نظامی .