ترجمه مقاله

قائد

لغت‌نامه دهخدا

قائد. [ ءِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. رهبر. راهبر. عصاکش .پیشرو. (منتهی الارب ) : آخر ایشان در نبوت و اول ایشان در رتبت ... قائد الغر المحجلین ... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه ).
طعمه میجوئی اوست رائد تو
راه می پوئی اوست قائد تو.

اوحدی .


ج ، قُوّاد، قادَه ، قُوّد. || سرهنگ . (مهذب الاسماء). سردار فوج . رئیس . امیر لشکر. || بینی کوه . || کوه دراز بر روی زمین . || (اِخ ) ستاره ای است ، یعنی ستاره ٔ نخست از سه ستاره ٔ بنات النعش صغری . دومی آنها را عناق و نزدیک آن ستاره ٔ صیدق و سُهی است و سومی آنها را حَور خوانند. (منتهی الارب ). آنکه بر سر دنباله است ازاین سه (بنات النعش ) و از نعش دورتر آن را قائد خوانند. (التفهیم بیرونی ).
ترجمه مقاله