ترجمه مقاله

قابض

لغت‌نامه دهخدا

قابض . [ ب ِ ] (ع ص ) میراننده . || گیرنده . (ناظم الاطباء). به پنجه گیرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در مشت گیرنده . (ناظم الاطباء). || درآورنده . بیرون کشنده . قابض روح :
قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال
فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم .

خاقانی .


- قابض ارواح ؛ گیرنده ٔ جانها، عزرائیل .
- قابض جریمه ؛ مأمور اخذ جریمه .
- قابض مالیات ؛ محصّل مالیات . تحصیلدار مالیات .
|| شتاب کننده در رفتار از مرغ و جز آن . || به شتاب راننده . (منتهی الارب ). || متصرف و مالک . || امانت دار. (ناظم الاطباء). || فراگیرنده و تنگ کننده ٔ روزی . (مهذب الاسماء). || دریافت کننده . محصل مالیات دیوانی : تو فضولی یا قابض . || زمخت . || هرچیز که قبض کند و درهم کشد و ترنجیده کند. هرچیز که یبوست طبع آورد و مزاج را خشک کند. گس . دبش . عَفِص . بست کن . جمعکننده . گلوگیر. ترنجیده کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم بند. مقابل مسهل . نزد پزشکان داروئی را نامند که اجزاء عضو را جمع سازد. (الموجز فی فن الادویه ). طعم گیرنده را نامند که اجزاء زبان را بهم آورد و فعل او تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن حابس است که به سبب بهم آوردن اجزاء عضو، حبس و استمساک کند. شیخ الرئیس گوید: داروئی است که اجزاء عضو را بهم آورد و مجاری آن را مسدود سازد. (از قانون بوعلی چ رم کتاب دوم ص 120).
ترجمه مقاله