ترجمه مقاله

قارظ عنزی

لغت‌نامه دهخدا

قارظ عنزی . [ رِ ظِ ع َ ] (اِخ ) مردی که به طلب قَرَظ رفت و بازنگشت و این مثل شد: نیایم تا قارظ عنزی بازنگردد. (منتهی الارب ) :
به هر تنی که می اندر شود غمش بشود
چنانکه باز نیاید چو قارظ عنزی .

منوچهری .


رجوع به قارظان شود.
ترجمه مقاله