قاسم بیضاوی
لغتنامه دهخدا
قاسم بیضاوی . [ س ِ م ِ ب َ ] (اِخ ) (میرزا ابوالقاسم ) زاد و بومش شهر بیضاست ذهنش رسا و طبعش بیضا و کلامش مقبول دلهاست . او راست :
بالا زند ز شوق تماشای عارضت
دامان خیمه ٔ سیه شام نور شمع.
روشن دل از محبت شاه ولایتم
درّ نجف شود ز صفا سنگ تربتم .
ندانم کرد دهقان از کدامین چشمه سیرآبم
که درهر دانه ای برقی است همچون کرم شب تابم .
بالا زند ز شوق تماشای عارضت
دامان خیمه ٔ سیه شام نور شمع.
#
روشن دل از محبت شاه ولایتم
درّ نجف شود ز صفا سنگ تربتم .
#
ندانم کرد دهقان از کدامین چشمه سیرآبم
که درهر دانه ای برقی است همچون کرم شب تابم .
(صبح گلشن چ هند ص 327).