قاضی چرخ
لغتنامه دهخدا
قاضی چرخ . [ ی ِ چ َ ] (اِخ ) قاضی فلک . کنایه از ستاره ٔ مشتری است . (برهان ) :
با خلق به داوری بود قاضی چرخ
وزعلم و عمل بری بود قاضی چرخ
برمشته اگر می برید نیست عجب
زآن روی که مشتری بود قاضی چرخ .
چرخ نام شهری است به خراسان .
با خلق به داوری بود قاضی چرخ
وزعلم و عمل بری بود قاضی چرخ
برمشته اگر می برید نیست عجب
زآن روی که مشتری بود قاضی چرخ .
مهستی .
چرخ نام شهری است به خراسان .