ترجمه مقاله

قایم

لغت‌نامه دهخدا

قایم . [ ی ِ ] (ع ص ،اِ) قائم . ایستاده . برپا. || دلاک حمام : دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی شیخ جمع میکردچنانکه رسم قایمان باشد. (اسرار التوحید). رجوع به قائم شود. || در تداول ، پنهان . رجوع به قایم کردن شود. || در تداول ، سخت . محکم : یک کشیده ٔ قایم زدن . || در تداول ، بسی بلند وجهوری : آواز و صدای قایمی کردن . مقابل یواش گفتن .
ترجمه مقاله