قبا کندن
لغتنامه دهخدا
قبا کندن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن قبا. آماده شدن :
آصفی مرغ سحر نعره زنان است هنوز
گل به صد ناز قبا کنده و واافتاده .
گشاد بند قبای تو خوش بود لیکن
هزار بار بود خوشتر آن قبا کندن .
آصفی مرغ سحر نعره زنان است هنوز
گل به صد ناز قبا کنده و واافتاده .
خواجه آصفی (از آنندراج ).
گشاد بند قبای تو خوش بود لیکن
هزار بار بود خوشتر آن قبا کندن .
مسیح کاشی (از آنندراج ).