ترجمه مقاله

قبص

لغت‌نامه دهخدا

قبص . [ ق َب َ ] (ع مص ) منضم گردیدن . مجتمع شدن و درافتادن : قبصت رحم الناقة قبصاً؛ منضم گردید. قبصت الجراد علی الشجر؛ درافتاد و مجتمع گردید. || بزرگ و دراز شدن سر. || بزرگ و دراز شدن تار سر. || سبک شدن . || شادمانی نمودن . گویند: قُبِص الرجل ؛ یعنی نَشَطَ. || درد گرفتن از خرما خوردن . (منتهی الارب ). رجوع به قَبص شود.
ترجمه مقاله