قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق ُ ] (ع مص ) از سفر بازآمدن . (منتهی الارب ). گویند: قدم من سفره قدوماً و قدماناً و مقدماً؛ از سفر بازآمد. (منتهی الارب ) :
که هیهات قدر تو نشناختم
به شکر قدومت نپرداختم .
|| در پیش رفتن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل ).
که هیهات قدر تو نشناختم
به شکر قدومت نپرداختم .
سعدی .
|| در پیش رفتن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل ).