ترجمه مقاله

قرصة

لغت‌نامه دهخدا

قرصة. [ ق ُ ص َ ] (ع اِ) یک قرص . کلیچه . || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ). و رجوع به قرص شود :
گرچه محور سپرَد قرصه ٔ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.

خاقانی .


حربا منم تو قرصه ٔ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.

خاقانی .


قرصه ٔ خورشید که صابون توست
شوخ کن جامه ٔ پرخون توست .

نظامی .


ترجمه مقاله