ترجمه مقاله

قصر

لغت‌نامه دهخدا

قصر. [ ق َ ] (ع اِ) هیزم خشک بسیار (اقرب الموارد) (منتهی الارب )، یا عام است . (منتهی الارب ). || خانه ، یا هر خانه ٔ از سنگ برآورده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کاخ . کوشک . (منتهی الارب ). آنچه استوار و بلند باشد از خانه ها. (اقرب الموارد).ج ، قصور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) :
هر سر مه به برج نو بچه ٔ نو برآورد
یکسره برج او شودقصر دوازده دری .

خاقانی .


هشتم فلک ایوانْت گلزار فلک قصرت
فردوس نهم بادا گلزار تو عالم را.

خاقانی .


|| حبس . (تعریفات ). بند : و قصر القضاة [ المستنجدباﷲ ] و غیرهم و انا فی الجملة و بقیت احدی عشرة ستة مقصوراً... و کنت فی الحبس بمأتین مجلدة منها الجمهرة... (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 55). || تقصیر. (اقرب الموارد). || نهایت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصرک ان تفعل کذا؛ پایان کار تو همین است که چنین کنی . (منتهی الارب ). || قصر الظلام ؛ آمیزش تاریکی و روشنائی شبانگاه . || گویند: اتیته قصراً؛ ای عشیاً. (منتهی الارب ). و رجوع به اقرب الموارد شود.
ترجمه مقاله