ترجمه مقاله

قعبل

لغت‌نامه دهخدا

قعبل . [ ق َ ب َ] (ع اِ) کناره و گوشه ٔ چیزی . || کاسه ای که در آن شیر نهند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) مرد درشت خوی و برکنده شده و درشت . (منتهی الارب ). المتقلع الجلف . (اقرب الموارد). || (اِ) گیاهی است سپیدرنگ . (منتهی الارب ). در قاموس آمده است که گیاهی است سفید. (از اقرب الموارد). || نوعی از سماروغ . (منتهی الارب ). نوعی از قارچ که دراز و نازک چوب روید و چون خشک شود سر آن سیاه گردد. (اقرب الموارد). گیاهی است دوایی که برگ آن به برگ سوسن و بیخ آن به بصل الفار میماند، و آن نوعی از کماة است . (برهان ). دزی (ج 2 ص 378) نویسد: قعبل به فتح اول و سوم و نیز به کسر اول و سوم . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). نزد بعضی از اقسام فطر است و نزد بعضی اسم نبطی سقراطیون وآن بیخی است به قدر شلغمی مایل به سرخی و با تلخی و گزندگی و برگش شبیه به برگ نرگس و کراث و سوسن ، در سیُم گرم و خشک و در بعضی افعال شبیه به پیاز عنصل و عصاره ٔ او را که به قدر دو سه درهم با آرد کرسنه خمیرکرده باشند و قرص ساخته جهت سپرز و جنون نافع دانسته اند. و صاحب منهاج گوید نباتی است شبیه به ساق کنگرو سفید و سطبر و بی برگ و بی گل و بی مزه و با اندک تندی و خشک او زرد مایل به سرخی میباشد و آن را پخته با ماست و شیر تناول مینمایند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
ترجمه مقاله