ترجمه مقاله

قفص

لغت‌نامه دهخدا

قفص . [ ق َ ] (ع مص ) بستن دست و پای آهو و گرد کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفص الظبی ؛ شد قوائمه و جمعها. (اقرب الموارد). || به یکدیگر نزدیک کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفص الشی ٔ؛قرب بعضه من بعض ، و در نص جمهره آمده : قرن بعضه الی بعض . (اقرب الموارد). || در پنجره درکردن مرغ را و در خلیه بستن و بند کردن یعسوب را تا بیرون نیاید. || دردمند کردن . || برآمدن و بلند گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله