ترجمه مقاله

قمقم

لغت‌نامه دهخدا

قمقم . [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) سبو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حلقوم . (اقرب الموارد). نای گلو. (منتهی الارب ). || ظرف و آوند عطار. (اقرب الموارد). کُمکُم . (منتهی الارب ). || ظرفی است مسین که آب را در آن گرم کنند و آن را محم نامند و مردم شام آن را غلایه خوانند. (اقرب الموارد از مصباح ). اصمعی گوید این کلمه رومی معرب است ، عرب آن را به کار برده ودر اشعار شیوا نیز آمده . (المعرب جوالیقی ). || در مثل گویند: علی هذا دار القمقم ؛ ای الی هذاصار معنی الخیر و این مثل را درباره ٔ مردی زنند که به کارها خبیر باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله