ترجمه مقاله

قوام

لغت‌نامه دهخدا

قوام . [ ق َ ] (ع اِمص )راستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عدل . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اعتدال .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما.(قرآن 67/25). || استواری و پایداری . (ناظم الاطباء). || (اِ) بالای مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): قوام الرجل ؛ قامته و حسن طوله . (اقرب الموارد). || مایه ٔ زیست . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوام الامر؛ بندش و نظام کار. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || فلان قوام اهله ؛ فلان کسی است که برپا میدارد شأن اهل خود را یعنی شأن آنها بسته به وجود اوست . (ناظم الاطباء). || اصل چیزی . (آنندراج ). || بقایای چیزی . || شکل و هیأت چیزی . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) ستبری و تنگی آب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || غلظت و بستگی شایسته در شربت ها.
- بقوام آوردن ؛ جوشانیدن که تا به حد عسل و بیشتر و کمتر زفت شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- قوام آمدن شربت ؛ دارای بستگی و غلظت شایسته شدن . (ناظم الاطباء) : و چندان بر آتش بگذارند که قوام پالوده گیرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله