لاتو
لغتنامه دهخدا
لاتو. (اِ) نردبان . (برهان ). سُلَّم . نردبان از رسن که آویزند :
دست وزبان بدو نرسد کس را
آری به ماه بر نرسد لاتو.
سپه صف زد از گرد دز چارسو
دل مهر و مه رزم کرد آرزو
ز پیکان کین آتش انگیختند
به هر جای لاتو درآویختند.
- امثال :
لاتو به ماه نرسد .
|| زینه . پایه . (برهان ). || گردنا، و آن چوبی باشد مخروطی و میخی کوچک بر سر آن نصب کرده که اطفال ریسمانی بر آن پیچند و نوعی برزمین اندازند که مدتی چرخ زند. (برهان ). فِرفِره . || تله که آلت گرفتن حیوانات است . (برهان ).
دست وزبان بدو نرسد کس را
آری به ماه بر نرسد لاتو.
فرخی .
سپه صف زد از گرد دز چارسو
دل مهر و مه رزم کرد آرزو
ز پیکان کین آتش انگیختند
به هر جای لاتو درآویختند.
اسدی .
- امثال :
لاتو به ماه نرسد .
|| زینه . پایه . (برهان ). || گردنا، و آن چوبی باشد مخروطی و میخی کوچک بر سر آن نصب کرده که اطفال ریسمانی بر آن پیچند و نوعی برزمین اندازند که مدتی چرخ زند. (برهان ). فِرفِره . || تله که آلت گرفتن حیوانات است . (برهان ).