ترجمه مقاله

لاحق

لغت‌نامه دهخدا

لاحق . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لحق . رسنده . (دهار) (منتهی الارب ). دررسنده . پیوسته . رسیده . بدنبال کسی رسیده . (منتخب اللغات ). آنکه از پس آمده واصل شود و آنچه از عقب به چیزی پیوندد. (غیاث ) : و هر روز او را شأنی است غیرشأن سابق و لاحق . (تاریخ بیهقی ص 310). لَیْط ؛ لَوط؛ لاحق گردانیدن کسی را به کسی . (منتهی الارب ). گفت ، لاحق شدن آخر قوم به اوّل آن . (منتهی الارب ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لاحق بالحاء المهملة عند الفقهاء هو الذی ادرک مع الامام اول الصلوة و فاته الباقی لنوم او حدث او بقی قائما للزحام او الطائفة الاولی فی صلوة الخوف کانه خلف الامام لایقراء و لا یسجد للسهو کذا فی فتاوی عالمگیری ناقلا عن الوجیز للکردزی . و هکذا فی الدرر حیث قال : اللاحق من فاته کلهاای کل الرکعات او بعضها بعد الاقتداء - انتهی . و عندالمحدثین قدسبق بیانه فی لفظ السابق . و جمع اللاحق اللواحق . - انتهی . || اشتر اندک گوشت . (مهذب الاسماء). || ابولاحق ، باز. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله