لادغ
لغتنامه دهخدا
لادغ . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لدغ به معنی گزیدن . (از منتهی الارب ). گزنده . || نام مرضی است . (منتخب اللغات ). نام دردی است که پوست را میگزد چنانکه مار و کژدم میگزد. (غیاث ) :
خشن و لادغ است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک .
بعض شارحان نصاب نوشته اند که به ذال معجمة و عین مهمله نام دردی است که صاحبش پندارد که کسی از آتش می سوزد. رجوع به لاذع شود.
خشن و لادغ است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک .
فراهی (نصاب الصبیان ).
بعض شارحان نصاب نوشته اند که به ذال معجمة و عین مهمله نام دردی است که صاحبش پندارد که کسی از آتش می سوزد. رجوع به لاذع شود.