لالک
لغتنامه دهخدا
لالک . [ ل َ ] (اِ) کفش . (برهان ). لالجة. (معجم الادباء ج 1 ص 334). لالکه . (معجم الادباء ج 3 ص 194). پای افزار. (برهان ). لالکا. (آنندراج ) :
دریغ از آن شرف وحشی و فضایل او
که عاشق است بر آن لاله روی لالک دوز.
|| تاج خروس و آن گوشت سرخی است که بر سر خروس باشد. (برهان ). لالکا. || مطلق تاج را نیز گویند که عربان اکلیل خوانند. (برهان ) :
آخر ارچه عقل ما گم شد ولیک از روی حس
سر ز لالک باز میدانیم و پا از لالکا.
دریغ از آن شرف وحشی و فضایل او
که عاشق است بر آن لاله روی لالک دوز.
سوزنی .
|| تاج خروس و آن گوشت سرخی است که بر سر خروس باشد. (برهان ). لالکا. || مطلق تاج را نیز گویند که عربان اکلیل خوانند. (برهان ) :
آخر ارچه عقل ما گم شد ولیک از روی حس
سر ز لالک باز میدانیم و پا از لالکا.
سنائی .