ترجمه مقاله

لامعی

لغت‌نامه دهخدا

لامعی . [ م ِ ] (اِخ ) معاصر جهانگیر شاه بوده و در دهلی میزیسته است . مردی قلندر مشرب بوده و این بیت او راست :
لذت اندرترک لذت بود ای آزادگان
ما گدایان ترک این لذت نمیدانسته ایم .

(قاموس الاعلام ترکی ).


ترجمه مقاله