ترجمه مقاله

لاک

لغت‌نامه دهخدا

لاک . (اِ) تغار چوبین که آرد سرشند در آن . نقیر. تغار. کاسه و کاسه ٔ چوبین . (برهان ) (آنندراج ). لاوَک . ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یک پارچه میباشد. (در گیلان ) :
گل و شکر (گاه ساختن گل انگبین ) بطشتی یا لاکی چوبین یا تغاری سفالین کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شیوه ٔ مستان چالاک است هین
برکف ما نه لبالب لاک می .

نزاری .


مالشم دادند در لاک فلک
شد مگس ران ِ سر خوانم ملک .

بسحاق اطعمه .


در شهر بسی روی سپید آمد خرما
زان ماست که در لاک شبان دوش بده بست .

بسحاق اطعمه .


و رجوع به لاوک شود. || جلد خزفی بعض جانوران . ذَبل سنگ پشت . کاسه ٔ پشت ِ لاک پشت . || توسعاً لاک پشت . سنگ پشت . کاسه پشت . (برهان ). کشف . سلحفاة. رجوع به لاک پشت شود :
لاک کژدم به پشت خویش گرفت
بعد از آن راه بحر پیش گرفت .

سنائی .


|| لکا. لک . رنگی سرخ که نقاشان بکار دارند. (فرهنگ اسدی ). اسم فارسی لک است .(فهرست مخزن الادویه ) (و این کلمه ٔ فارسی است بقول لاروس ) و آن را تیانج سرخ اسمرست . سغّذ سرخی اسمر که به صورت مایع از بسیاری از درختان هند بیرون آید و آن را چون رنگ بکار برند. و صاحب برهان گوید: نام رنگی است مشهور که در هندوستان بهم میرسد و بدان چیزها رنگ کنند و آن شبنمی باشد که بر شاخهای درخت کنار و درختهای دیگر نشیند و منجمد گردد آن را بگیرند و بکوبند و بپزند از آن رنگ سرخی حاصل گردد که جامه ها را بدان رنگ کنند و رنگ آن قراری باشد (یعنی ثابت ) و به شستن زایل نگردد و مصوران و نقاشان هم کار کنند و غازه ٔ زنان را نیز از آن سازند و نخاله ٔ آن مانند صمغ باشد و بدان کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن را در دسته محکم کنند و به کارهای دیگر نیز می آید. (برهان ).گلی سرخ باشد که بدان پوست و جامه رنگ کنند. (اوبهی ) :
همی گفت و پیچید و بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک .

عنصری .


سرخ زاید ز شهد امن تو موم (که طبعاً زرد است ).
زرد روید ز کان خوف تو لاک (که طبعاً سرخ است ).

ابوالفرج رونی .


زین سپس عکس خون ز کره ٔ خاک
آسمان را کند به سرخی لاک .

سنائی .


|| مایع سرخ رنگی که زنان امروزه ناخن بدان اندایند بدل ِ حنّا. || (ص ) ناچیز. ضایع زبون . (برهان ). خس . فرومایه . لک .لکات . (آنندراج ) :
ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی
که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی .

ابوالعباس .


با مردم لک تا بتوانی بمیامیز
زیرا که جز از عار نیاید ز لک و لاک .

عیوقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).


هر یکی همچو سگ لاک دوان از پس بوی
آفت نقل و هلاک قدح و مرگ سبوی .

سوزنی .


|| در عربی به معنی خائیدن و جاویدن باشد. (برهان ) (آنندراج ) .
ترجمه مقاله