لبق
لغتنامه دهخدا
لبق . [ ل َ ب ِ ] (ع ص ) مرد زیرک . مرد ماهر در کار. (منتهی الارب ). حاذق . || مرد چرب سخن . (منتهی الارب ). مرد هشیار چرب زبان چابک . (دهار) (مهذب الاسماء). چرب زبان و زیرک . (حاشیه ٔ مثنوی ) :
از خدا امید دارم من لبق (؟)
که رساندحق را با مستحق .
زخم کرد این گرگ و از عذر لبق
آمده کانا ذهبنا ن است بق .
|| جامه ٔ بر اندام چفسنده . (منتهی الارب ).
- لبق و شبق ؛ زنی که در شدت حرکت شهوت و غنج و دلال باشد. لبقة.
از خدا امید دارم من لبق (؟)
که رساندحق را با مستحق .
مولوی .
زخم کرد این گرگ و از عذر لبق
آمده کانا ذهبنا ن است بق .
مولوی .
|| جامه ٔ بر اندام چفسنده . (منتهی الارب ).
- لبق و شبق ؛ زنی که در شدت حرکت شهوت و غنج و دلال باشد. لبقة.