ترجمه مقاله

لب زدن

لغت‌نامه دهخدا

لب زدن . [ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لب زدن به غذایی ؛ چشیدن آن .
- لب نزدن ؛ نچشیدن . حتی اندکی نخوردن . هیچ نخوردن : به آنهمه خوردنیها لب نزد؛ از هیچکدام حتی اندکی نخورد.
|| دشنام دادن . عربده کردن :
آن یکی می خوردو لب زند و جنگ کند
وقت رفتن شکند جام و صراحی در هم .

نزاری .


|| خاموش شدن و نیز به معنی گفتن و این قسم از اضداد است . (غیاث ) :
شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد.

سعدی .


لب چو در حرف آستان تو زد
بر زبان حرف آسمان تاوان .

فصیحی .


لبکی مبکی مزنه بشن
تاخان حاکم امیه بشن

(کلام موزونی به لهجه ٔ مردم خراسان ).


ترجمه مقاله