لتره
لغتنامه دهخدا
لتره . [ ل َ رَ / رِ ] (ص ) پاره پاره و دریده . (برهان ) (صحاح الفرس ) :
بلتام آمد زنبیل و لتی خور [ د ] بلنگ
لتره شدلشکر زنبیل و هبا گشت کنام .
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه .
پیری و درازی و خشک شنجی
گویی به گه آلوده لتره غنجی .
بزیرپَرْش وشی گستریده وز بر خز
که دید مر نمد لتره را ز حله سقط (؟).
نائبی نیستم چنانکه مرا
سازی و آلتی بود درخور
مردکی چند هست بس لتره
اسبکی چند هست بس لاغر.
درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ
چون ماکیان بگیر خر اندر همی گراژ.
|| کهن و خلق . (صحاح الفرس ). کهنه . (برهان ). || مردم فربه و مرطوبی و پرگوشت . (برهان ) :
خلعت ایمان تازه بر عمید خسته پوش
تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود.
|| مردم بیکار و کاهل وکمینه یعنی اراذل را گویند. (برهان ).
بلتام آمد زنبیل و لتی خور [ د ] بلنگ
لتره شدلشکر زنبیل و هبا گشت کنام .
محمدبن وصیف (از تاریخ سیستان ص 210).
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه .
منجیک .
پیری و درازی و خشک شنجی
گویی به گه آلوده لتره غنجی .
منجیک .
بزیرپَرْش وشی گستریده وز بر خز
که دید مر نمد لتره را ز حله سقط (؟).
منجیک .
نائبی نیستم چنانکه مرا
سازی و آلتی بود درخور
مردکی چند هست بس لتره
اسبکی چند هست بس لاغر.
مسعودسعد.
درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ
چون ماکیان بگیر خر اندر همی گراژ.
(؟).
|| کهن و خلق . (صحاح الفرس ). کهنه . (برهان ). || مردم فربه و مرطوبی و پرگوشت . (برهان ) :
خلعت ایمان تازه بر عمید خسته پوش
تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود.
خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری ).
|| مردم بیکار و کاهل وکمینه یعنی اراذل را گویند. (برهان ).