لجاجت . [ ل َ ج َ ] (ع مص )لجاج . (منتهی الارب ). رجوع به لجاج شود. ستهیدن . عناد. یک دندگی . یک پهلویی . ستیزه کردن . (تاج المصادر).
- لجاجت کردن ؛ لج کردن . لجاج کردن .
|| پیکار کردن . (منتهی الارب ). || مبالغه کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || شوریدگی و طپیدگی از گرسنگی . یقال فی فؤاده لجاجة؛ ای خفقان من الجوع . (منتهی الارب ). ریسه رفتن دل . (در تداول عوام ).
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.