ترجمه مقاله

لرز

لغت‌نامه دهخدا

لرز. [ ل َ ] (اِمص ) لرزیدن . رَعشه . لخشه . رِعدَه . ارتعاد. ارتعاش . ارتعاج . لزره . لرزش . رَجفه . اهتزاز. یازه . (برهان ). تزلزل . تضعضع. فسره . قشعریره . فراخة :
خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند.

خاقانی .


گر بزه ماندی کمان بهرام را
لرز تیر از استخوان برخاستی .

خاقانی .


لرز تو چو سودا بسر خصم درافتاد
رُمحت به دلش راست چو اندیشه درآمد.

سلمان (از آنندراج ).


فقفقة؛ لرز از سرما. ارتجاج ؛ لرزیدن و جنبیدن از تب و غیره .
- تب لرز ؛ نافض . نوبه . مالاریا.
- زمین لرز ؛ زمین لرزه . زلزله .
- امثال :
هر که خربزه میخورد پای لرزش هم می ایستد .
ترجمه مقاله