لرزاندن
لغتنامه دهخدا
لرزاندن . [ ل َ دَ ] (مص ) مرتعش کردن . به رعشه درآوردن . به لرزه درآوردن . به تزلزل آوردن . به لرزش درآوردن . لرزانیدن :
بانگ او کوه بلرزاند چون شیهه ٔ شیر
سم او سنگ بدراند چون نیش گراز.
بانگ او کوه بلرزاند چون شیهه ٔ شیر
سم او سنگ بدراند چون نیش گراز.
منوچهری .