ترجمه مقاله

لغزانیدن

لغت‌نامه دهخدا

لغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آن را زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دَلق ؛ بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن . ادحاض ؛ لغزانیدن پای . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله