ترجمه مقاله

لق

لغت‌نامه دهخدا

لق . [ ل َ ] (ص ) لغ. صاف . بی موی و صاف . (برهان ). || نااستوار: میخی لق ؛ جنبان بر جای خود. دندانی لق ؛ متزعزع ، متحرک ، دندان که بر جای استوار نباشد و جنبان بود: دندانهای لق . اسنان متحرکة. || تباه . فاسد (تخم مرغ و جز آن ). ضایع و گندیده که چون بجنبانی آواز دهد و آن نشانه ٔ تباهی باشد.
- آرواره ٔ لق داشتن ؛ عادت به دشنام گفتن داشتن .
- تخم لق در دهن کسی شکستن ؛ تعبیری مثلی به معنی او را به یاد آرزوئی که خود ملتفت آن نبود آوردن . او را به دعویی باطل داشتن . امیدی برنیامدنی به وی دادن . وعده ٔ وفانشدنی به وی کردن .
- تق و لَق ّ؛ کاسد. ناروا. بی رونق .
- دهن لق ؛ که نتواند سِرّی را نگه دارد.
- دهن لقی ؛ به نگهداری سِرّ قادر نبودن .
ترجمه مقاله