لقیة
لغتنامه دهخدا
لقیة. [ ل ُق ْ ی َ ] (ع مص ) لِقی . لقاء. دیدار کردن . (منتهی الارب ). دیدار. یک بار دیدن . ملاقات :
جز یکی لُقْیه که اوّل از قضا
بر وی افتاد و شد اورا دلربا.
جوحی آمد قاضیش نشناخت زود
کو به وقت لقیه در صندوق بود.
|| کارزار کردن . (دهار).
جز یکی لُقْیه که اوّل از قضا
بر وی افتاد و شد اورا دلربا.
مولوی .
جوحی آمد قاضیش نشناخت زود
کو به وقت لقیه در صندوق بود.
مولوی .
|| کارزار کردن . (دهار).