ترجمه مقاله

لمغان

لغت‌نامه دهخدا

لمغان . [ ل َ ] (اِخ ) لامغان . لمغانات . (رجوع به هر دو کلمه شود). لنبگ . (ماللهند ص 206). شهری است از دیار سند از اعمال غزنین . شهری است (به حدود هندوستان ). برمیانه ، بر کنار رود نهاده و بارگه هندوستان است و جای بازرگانان است و اندر او بتخانه هاست و در این شهر بازرگانان مسلمانانند مقیم و آبادان است و بانعمت . (حدودالعالم ). نام شهری بوده میان غور و غزنین . علاءالدین حسین بن حسین غوری ، ملقب به جهانسوز که با سلاطین غزنویه مخاصمه داشته و غزنین را گرفته و آتش زده گفته است :
جهان داند که من شاه جهانم
چراغ دوده ٔ ساسانیم
علاءالدین حسین بن حسینم
اجل بازیگرنوک سنانم
بر آن بودم که از لمغان به غزنین
به تیغ تیز جوی خون برانم
ولیکن گنده پیرانند و طفلان
شفاعت میکند بخت جوانم .
و این شهر از بلاد کابل و بانی آن شهر لام نام داشته و چون به منزله ٔ خانه ٔ او بوده به لام خان موسوم شده و لمغان مخفف و مبدل آن است چه در پارسی خاء با غین تبدیل می یابد. (آنندراج ) : تا نواحی لمغان که معمورترین آن نواحی بود مستخلص گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 39).
پس از چند روزی که در راه راند
جنیبت به اقطاع لمغان رساند.

شهابی (از جهانگیری ).


ترجمه مقاله