ترجمه مقاله

لوف

لغت‌نامه دهخدا

لوف . (ع اِ) پیلگوش . گیاهی است و در مصر بسیار روید. چون لوف را با شراب آشامند محرک باه بود و اگر بیخ وی در بدن مالند افعی نگزد و از خوردن لوف خلط غلیظ زاید. آذان الفیل . (بحر الجواهر). دوائی است که آن را به فارسی پیل گوش و به عربی خبزالقرود گویند و آن دو نوع است : کبیر و صغیر. کبیر را به عربی شجرةالتنّین خوانند و آن رستنی باشد که بیخ آن بهق و کلف را نافع است و آن را اصل اللوف میگویند. (برهان ). خبزالقرود . صراخة. فیلگوش که گیاهی است بیخش را که همچو پیاز دشتی باشد صراخة نامند، بدان جهت که در روزمهرجان آن را آوازی باشد. گویند هرکه آوازش را بشنود در آن سال بمیرد. بوئیدن گل پژمرده ٔ آن مسقط جنین است و خوردن بیخ آن مدر و منعظ و مولد منی و محرک باه و طلای بیخ سائیده ٔ آن با روغن بهترین ادویه ٔ جذام است و جذام را بجای خود موقوف دارد. (منتهی الارب ).
حکیم مؤمن در تحفه گوید: لغت عربی است و به فارسی فیل گوش نامند و سه قسم می باشد، یکی بزرگ و لوف الحیه گویند، چه ساق او مانندمار ابلق است و برگش شبیه به لبلاب کبیر و با رنگهای مختلف و شاخهای او مانند عصا و ساق او سطبر و مرقش و ثمرش مانند خوشه و در ابتدا سفید می باشد و بعد از رسیدن زرد می شود، و بیخش مانند بلبوس و منبتش اماکن نمناک سایه دار. در آخر دوم گرم و خشک و مخرج اخلاط غلیظه ٔ لزجه و ملطف آن و مفتح سدد و به غایت جالی و مدرّ بول و حصاة و بیخش جهت نفس الانتصاب و با عسل جهت عسر بول و با شراب جهت تحریک باه و ضماد او بهترین ادویه ٔ سرطان و نواصیر الانف و جهت تنقیه ٔ جراحات متعفن و زخمهای تازه مفید خصوصاً برگ و ثمر او و عصاره ٔ لوف جهت رفع بیاض چشم که از قرحه به هم رسیده باشد قوی الاثر و شیاف او جهت نواصیر و حمول او جهت اخراج جنین و پخته ٔ او جهت شقاق مزمن و رفع آثار و آب خوشه ٔ تازه ٔ او با روغن زیتون مسکن درد گوش است . و بوئیدن گل او مسقط جنین و طلای آب ریشه ٔ او با روغن زیتون مسکن درد گوش است و طلای آب ریشه ٔ او بر بدن باعث منع نزدیکی هوام خصوصاً افعی . و مضر جگر و مصلحش صمغ و شربتش یک درهم و بدلش افسنتین است . و شرب سی عدد دانه ٔ او با سرکه در اسقاط جنین و مشیمه بی عدیل . و محمدبن احمد گوید که چون بیخ خشک لوف را با آرد گندم و روغن کنجد و نمک خمیر مایه ٔ نان کرده هر روز هفت مثقال تناول نمایند، در رفع بواسیر ظاهری و باطنی مجرب است و قسم ثانی لوف را برگ کوچک و بی الوان مختلفه و ساقش به قدر شبری و بنفش می باشد و ثمرش مانند قسم اول و او را لوف الجعد و فیل گوش نامند. حرارت او کمتر از اول و از آن خشک تر است و بیخ او قوی ترین اجزا و با تقطیع قوی و جهت سینه و تنقیه ٔ آن و ضماد او با سرگین گاو جهت نقرس مفید و در سایر افعال مانند لوف الکبیر است . و چون بیخ تازه ٔ او را در روغن مغز زردآلو بجوشانند تا سوخته شود ضمادش مسقط دانه ٔ بواسیر است . و قسم ثالث را لوف الصغیر نامند و او بسیار کوچکتر از دو قسم کبیر اوست و برگ و گل او شبیه بان و بیخش به قدرزیتونی و قوی الحرارت قریب به درجه ٔ چهارم و محرق و لذاع و قوی تر از سایر اقسام و طلای او قاطع دانه ٔ بواسیر و ثآلیل و برنده ٔ گوشت فاسد و صحیح و طلای روغن زیتون که ثمر و بیخ او را سائیده در آن جوشانیده باشند بهترین ادویه ٔ جذام ، و با روغن بنفشه در رفع شوکه مجرب دانسته اند - انتهی .
ابوریحان در صیدنه آرد: رنگ نبات لوف سبز بود و منبت او بیشتر کوهها باشد و نبات او بر روی زمین گسترده باشد و جعد بود و او را در میانه خفجه ای باشد به سان نی و بر سر آن خفجه میوه بود و مشابه عنصل او را بیخی باشد. ابوالخیر گوید: بیخ لوف افراشته بود یعنی راست و هموار بود همچنانکه شلغم را بخورند او را نیز خورند و طعم او در بعض مواضع تیزتر باشد. رازی گوید: او را فیلگوش گویند. کندی گوید: یکی از امرای روم حکایت کرد که در بلاد روم نانی سیاه به ما میدادند و طعم او خوش نبود و بدین دو سبب خوردن او برخاطر گران می آمد و تدبیری می جستم که تغییری در طعم او بشود، ناگاه در جزیره ای چشم من بر گیاهی افتاد که بیخ او به پیاز مشابهت داشت و برگ او به برگ چغندر.آن را بگرفتم و با آرد به هم بسرشتم و نان پختم . رنگ سیاه به سفیدی مبدل شد و کراهت طعم از او برفت و خوش طعم شد. و گفت : بعد از مدتی به شام رسیدم . آن گیاه را دیدم که اهل شام او را به لوف تعریف میکردند و معتاد اهل شام آن بود که او را تربیت کنند و در بعضی از مایعات بپرورند و قدری از آن در پیالها کرده بر سفره حاضر کنند. و در کتاب خسایش (؟) آورده است که برگ لوف به برگ لپه (؟) ماند به درازی و بر وی نقطه های سفید و سیاه بود و شاخهای نبات او مقدار دو گز ببالد و بر وی نیز نقطه های مختلف بود و سطبری شاخ او به قدر انگشت بود و بر سر نبات او خوشه ها باشد و رنگ میوه ٔ او در ابتدا سفید بود و چون برسد زرد شود و چون به دهن رسد زبان را بسوزد و بیخ او مستدیر بود و بر روی پوستها باشد و منبت او جایی باشد که آفتاب بر وی نتابد و در موضعی که هوای او سرد و تر باشد و در شورستانها هم بود. او گوید: گرم و خشک است در دوم ، سده بگشاید و اخلاط غلیظ لزج را پزد و در این قوة به حد اعتدال بود. طبع را بر دفع اخلاط غلیظ منعوته کند مثانه و گرده را پاک کند و قوت باه بیفزاید و بواسیر رانافع بود. کلف و بهق و انواع امراض جلد را سود دارد. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ).
صاحب اختیارات بدیعی گوید: به پارسی پیلگوش خوانند و آن سه نوع است ، نوعی را به یونانی دارقیطی گویند و معنی آن لوف الحیة بود و لوف السبط و آن لوف الکبیر است و یک نوع را به یونانی ارن خوانند و نیز بربری ارنی و به زبان اندلس صاره و لوف الصغیر و آن را لوف الجعدا گویند و نوع سوم به یونانی الریصادن خوانندو آن ضرمس است و اهل مصر آن را دویره خوانند و لوف الجعدا سخن بود از سبط و لوف السبط ارضیه در وی بیشتر بود و بزرگتر از جعد بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در آخر درجه ٔ اول و جعد در درجه ٔ دوم و مفتح سده بود و مقطع اخلاط غلیظ لزج ، مقطعی معتدل و بیخ آن کلف و بهق و نمش زایل کند چون با عسل طلا کنند، و با شراب شفاق را نافع بود و آنچه از سرما بود و ورق وی جراحت بد را نیکو بود و اگر از بیخ وی در بدن بمالد افعی وی را نگزد و ثمر وی بچه بیندازد، چون مقداری حب از آن با سرکه ممزوج بیاشامند و از خوردن وی خلطی غلیظ متولد شود.
ضریر انطاکی در تذکره آرد: یسمی الفیلجوش و الکبر و الجعدة و هو ینبت و یستنبت و یبلغ نحو شبر و ثمره مستطیل محشو کاللیف و فیه حدة و مرارة یسیرة و منه سبط و خشن وله ورق کاللباب حار یابس فی آخر الثانیة یخرج الاخلاط الغلیظة اللزجة و یفتح السدد شرباً و یجلو الاَّثار کالبرص طلاء یطرد الهوام حتی الدلک به و هو یضر الکبد و یصلحه الصمغ و شربته واحد و بدله الافسنتین .
ترجمه مقاله