ترجمه مقاله

لوید

لغت‌نامه دهخدا

لوید. [ ل َ وی ] (اِ) دیگ .(غیاث ). دیگ سرگشاده . (جهانگیری ). دیگ سنگین . مرجل .دیگ بزرگ مسین . دیگ و پاتیل بزرگ سرگشاده ٔ مسین . لویز. (برهان ) :
بیاورد ارزیز و رویین لوید
برافروخت آتش به روز سپید.

فردوسی .


چنان شد که دارنده هر بامداد
برفتی دوان از بر هفتواد
لویدی کرنجش علف ساختی
ببردی و کرم آن بپرداختی .

فردوسی .


و گویند آنجا سی لوید طعام بر نهاده بودند در وقتی که قحط بود و درویشان را طعام می دادند. (تاریخ بیهق ). شاید بود که آن حرامزاده برای هلاک ما داده باشد، پس بفرمود تا آنچه برای پیری آورده بودندمهر برگرفتند و در سر سگی سپید فرومالید و هر ساعت سر سگ بزرگتر میشد و ورم می گرفت تا چندان گشت که لویدی و بر سنگ میزد تا جان بداد. (تاریخ طبرستان ).
دهانی فراخ و سیه چون لوید
کز او چشم بیننده گشتی سپید.

نظامی .


بر آتش نهاده لویدی فراخ
نمکسود فربه در او شاخ شاخ .

نظامی .


بینیی چون تنور خشت پزان
دهنی چون لوید رنگرزان .

نظامی .


چو یکسان بود رنگها در لوید
چرااین سیه گشت و آن شد سپید.

نظامی .


ترجمه مقاله