ترجمه مقاله

لگلگ

لغت‌نامه دهخدا

لگلگ . [ ل َ ل َ ] (اِ) مرغی است مشهور، دارای گردن و منقار و پای دراز و مار شکار کند و چندان از هوا بر روی خار و سنگلاخ بیفکند که مجروح و هلاک شود پس به آشیانه برد و بخورد. (آنندراج ). معرّب آن لقلق است . (برهان ). لکلک . و رجوع به لکلک شود :
آن لگلگ گوید که لک الحمد و لک الشکر
تو طعمه ٔ من کرده ای آن مار ژیان را.

سنائی .


لگلگی ماری در دهن گرفته در فضای هوا بر بالای اِنا بر سمت شیر بگذشت . (سندبادنامه ص 276).
- امثال :
لگلگ پای خود در آب نهاد ؛ کنایه از آن است که زمستان رفت و تابستان آمد. (آنندراج ).
ترجمه مقاله