ترجمه مقاله

لیث

لغت‌نامه دهخدا

لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن علی بن اللیث الصفار. یکی از ملوک سلسله ٔ صفاریه در سیستان . وی پس از پسرعم خویش طاهربن محمد (296 هَ . ق .) به ولایت رسید و بلاد فارس را نیز ضمیمه ٔ ملک خویش گردانید و قصد ارجان کرد، اما مونس خادم مقتدرعباسی بر وی غلبه یافت و او را بندی ساخت و به بغداد ببرد و به روایت ارجح آنجا کشته شد. (زرکلی ج 3 ص 823). لیث بن علی بن لیث برادرزاده ٔ یعقوب و عمرو است .
صاحب تاریخ سیستان آرد: نشستن لیث علی به امیری که او را شیر لباده گفتندی و روز آدینه او را خطبه کردند به سیستان و به فراه و به کش و به بست # بوی التماس و نامه او # . او را خطبه کردند و خطبه به بُست او را محمدبن زهیر شهمرد کرد که آنجا عامل بود از جهت طاهر و فورجه بن الحسن با مالی بزرگ و جواهر بسیار از طاهر بازگشت و نامه نبشت و جمازه فرستاد به طاهر و به خدای تعالی به چندجای او را سوگند داد که نزدیک سبکری مرو [ و ] بر او اعتماد مکن که او ترا وفا ندارد و کار خویش زی امیرالمؤمنین ساخته است و ضمان کرده که ترا بند کند و زی او فرستد و خود برفت و به رُخد شد و احمدبن سمن هم بازگشت و به زمین داور شد. پس طاهر و [ یعقوب ] را آن سخن حقیقت شد تا تدبیر کردند که با سبکری حرب کنند [ و ] سرهنگان گروهی با ایشان و طاهر برفت به حرب سبکری و لیث علی مالها جبایت کرد اینجا به سیستان و [ عمال هر سو ] فرستادن گرفت . سبکری نیز خبر یافت سپاهی بفرستاد روز شنبه یازده روز گذشته از ماه رمضان سنه ٔ ست و تسعین و مائتی لشکرها فراهم رسیدند و سبکری مالی بزرگ فرستاده بودو نامهای نهان سوی سرهنگان و گفته بود که ایشان خداوندزادگان منند و هیچ کسی سزاتر نیست که ایشان را بندگی کند که من ، اما ایشان پادشاهی نخواهند کرد و همت آن ندارند و خزینه و مال جمعکرده ٔ یعقوب و عمرو همه به باد دادند، اکنون ایشان را و ما را جان ماند همی کند. یا نه ایما ماند و نه ایشان و می بینید که سیستان خانه ٔ خویش و اهل و فرزندان بگذاشتند از پیش چاکری از آن خویش و برفتند کنون از ایشان که شکوه ای دارد؟ من صواب آن دانم که ایشان را هم با جای بنشانیم و شمشیر به گردن برنهیم و نان خویش و آن ایشان به دست همی داریم تا وهن آن بی خردی که ایشان همی کنند بر ما بیش نباشد و نیز اگر کسی ایشان را بگیرد و خوار کند سستی بر ما باشد چه سپاه سست کاری ایشان همی دیدند و دینار بیعتی بدیشان رسید خاموشی کردند تا ایشان را بند نهادند و سبکری هر دو را به بغداد فرستاد پس خبر به سیستان آمد مردمان همه خاص و عام غمین گشتند و تأسف خوردند و لیث علی همچنان بسیار بگریست و گفت قضا را چیزی نتوان کرد ایزدتعالی داند که من اندر این بی گناهم بر من اعتماد نکردند و خویشتن عرضه کردم و نپذیرفتند، پس محمد وصیف سجزی این بیتها یاد کرد:
مملکتی بود شده بی قیاس
عمرو بر آن ملک شده بود راس
از حد هند تا به حد چین و ترک
از حد زنگ تا به حد روم و گاس
رأس ذنب گشت و بسد مملکت
زرّ زده شد ز نحوست نحاس
دولت یعقوب دریغا برفت
ماند عقوبت به عقب بر حواس
عمرو عمر رفت وز او ماند بار
مذهب روباه به نسل و نواس
ای غَما کآمد و شادی گذشت
بود دلم دایم از این پرهراس
هرچه بکردیم بخواهیم دید
سود ندارد ز قضا احتراس
ناس شدند نسناس آنگه همه
واز همه نسناس گشتند ناس
دور فلک کردن چون آسیا
لاجرم این اس همه کرد آس
ملک اباهزل نکرد انتساب
نور ز ظلمت نکند اقتباس
جهد و جد یعقوب باید همی
تا که ز جده بدرآید ایاس
باز چون خبر به زابلستان شد آنجا اضطراب افتاد که ایشان گفتند که ما بر عهد طاهریم مخالفان او را فرمان نداریم باز لیث علی ، معدل را برادر خویش را آنجا فرستاد به طلب غالب برادر سبکری تا حیلت کرد و غالب را بگرفت و بند کرد و زی لیث فرستاد به سیستان وز آنجا به غزنین آمد و منحجک (؟) را بکشت و مال او برگرفت و سپاه منحجک جمع شدند و معدل را به غزنین نیافتند تا خبر نزدیک علی آمد علی بن الحسن را و فورجه بن الحسن را و احمدبن سمن را با لشکری انبوه کاری آنجا فرستاد تا برفتند و آن کار به صلح راست کردند و معدل و علی بن الحسن الدرهمی به سیستان بازآمدند اندر شهر ربیعالاول سنة سبع و تسعین و مائتی و مالهاء از بُست و رُخد و کابل گشاده گشت بر لیث علی و لیث بیستگانی و عطا همی داد و سپاه بر او جمع شد و خلاف سبکری پیدا کرد و همی گفت و فرمان داد تا بر منبرها یاد همی کردند فعل بد و بی وفائی سبکری که بر خداوندزادگان خویش کرده بود و حجت خویش زی خاص و عام پیدا همی کرد حرب کردن را با او و پسر لیث اندر دست سبکری بود نیز میخواست که او را رها گرداند سپاه جمع کرد و قصد پارس کرد.
رفتن شیر لباده به حرب سبکری به فارس : برفت روز چهارشنبه نیمه ٔ جمادی الاَّخر سنه ٔ سبع و تسعین و مأتی با هفت هزار سوار و محمدبن علی را برادر خویش را بر سیستان خلیفت کرد. چون به بم برسید سپاه عبداﷲبن محمد القتال همه نزدیک او آمدند و عبداﷲبن محمد خود به نفس خویش زی سبکری شد و او والی بم بود از دست سبکری . لیث علی یازده روز به بم بود وز آنجا به حناب شد و سبکری لشکرگاه برنده آورد و لیث از حناب برنده شد و هر دو برابر افتادند روز شنبه هفت روز گذشته از شعبان و روز دوشنبه حرب کردند و حربی سخت بود و سبکری به هزیمت شد و لیث علی به اصطخر شد.روز یکشنبه سیزده روز گذشته از رمضان و پسر لیث آنجا به قلعه ٔ محمدبن واصل بازداشته بود، کوتوال پسرش را نزدیک لیث فرستاد و لیث از آنجا به شیراز شد پنج روز مانده از ماه رمضان و لشکر آراسته کرد نزدیک آسیا[ ی ] محمدبن اللیث و دیوان بنهاد و مالها و خراج جبایت کرد و معدل برادر خویش را بنوبندجان فرستاد . وزیر مقتدر آنگاه علی بن محمدالفرات بود. لیث زی وزیر نامه کرد که من به طلب ولایت نیامدم ، اما به طلب سبکری آمدم . وزیر، نامه جواب کرد که سبکری بنده ٔ شماست ، اما ولایت سلطان خراب کردن نشاید تا تو به طلب بنده ٔ خویش آیی . لیث از شیراز برفت روز شنبه شش روز گذشته از شوال و محمد زهیر را آنجا خلیفت کرد وز آنجا به سرجان شد روز پنجشنبه پنج روز باقی از شوال و مونس خادم آنجا بود با سپاهی بزرگ از آن مقتدر و سبکری با او یکی گشته بود و بدرالصغیر به سپاهان بود و نامه ٔ مقتدر زی بدر رسیده بود که به شیراز رو. خبر زی علی رسید، احمدبن سمن را به مدد محمدبن زهیر فرستاد به شیراز و نامه پیوسته گشت به میان لیث و مونس ، و بدر به اصطخر آمد و محمدبن زهیر به حرب او بیرون شد و حرب کردند و محمدبن زهیر هزیمت کرد یک روز مانده از ذی القعده والسلام باز میان لیث علی و مونس ، عبداﷲبن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس بازگردد سُبکری را خوش نیامد، گفت : من این حرب به نفس خویش بکنم و از شما یاری نخواهم [ و ] صلح بازافتاد. چون لیث خبر محمدبن زهیر بشنید بر راهی تنگ [ و ] درشت میان کوهها بازگشت و سپاه او را رنجها بسیار رسید اندر آن راه و عبداﷲبن محمد القتال با سپاهی اندک و بوق و طبل بسیار بر پی ایشان بیامد وز آن بانگ طبلها و بوقهای بسیار یاران لیث علی همی بگریختند،گفتند: مگر سپاه بسیار است ؛ و مونس بر راه راست بیامد و سبکری بر مقدمه ٔ او تا روز یکشنبه غره ٔ محرم سنه ٔ ثمان و تسعین و مأتی برابر افتادند هر دو سپاه وحربی صعب بکردند و بسیار مردم از هر دو گروه کشته شد و یاران لیث علی هزیمت کردند و او هزیمت نکرد و حرب کرد و بسی مبارزان کشت تا هیچ سلاح به دست او نماند[ و ] اسیر ماند علی بن حمویه او را بگرفت و سرهنگی چند از سپاه او گرفت و مال و بنه ٔ او غارت کردند و معدل برادر او با فوجی سپاه به نشابور افتادند و احمدبن سمن نزدیک سبکری شد و لیث بن علی را به بغداد برد[ ند ] و آنجا محبوس ماند و سبکری بازآمد به شیراز و بیشتری سپاه لیث علی با او و معدل باز از نیشابور به کرمان شد و مالی از کرمان برگرفت . پس چون خبر گرفتن لیث علی به سیستان آمد، مردمان سیستان را محمدبن اللیث بخواند و نیکویی گفت وگفت : قضا کار کرد اکنون چون صواب بینید؟ و ابوعلی محمدبن اللیث ، مردی بود کافی و سخی و وافی چنانکه گفتندی که جود حاتم و وفای سموئل بن عاد و شجاعت عمروبن معدی کرب در او موجود است و از هر ادبی و فضلی که می باشد در او موجود بود. (تاریخ سیستان صص 285-290 با حواشی ).
ترجمه مقاله