مائی
لغتنامه دهخدا
مائی . [ ئی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ماء، یعنی آبی و آبکی و آبدار. (منتهی الارب ). بمعنی آبی منسوب به آب . (آنندراج ). منسوب به ماء که یکی ازعناصر چهارگانه به عقیده ٔ متقدمان بود :
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری .
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خود
با لفظهای مائی با طبعهای ناری .
- شکل مائی ؛ از مجسمات ، جسمی است که محیط است بر آن بیست مثلث متساویة الاضلاع والزوایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| منسوب به «ما» یعنی کدامین . (ناظم الاطباء).
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری .
منوچهری .
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خود
با لفظهای مائی با طبعهای ناری .
منوچهری .
- شکل مائی ؛ از مجسمات ، جسمی است که محیط است بر آن بیست مثلث متساویة الاضلاع والزوایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| منسوب به «ما» یعنی کدامین . (ناظم الاطباء).