ترجمه مقاله

ماتمزده

لغت‌نامه دهخدا

ماتمزده . [ ت َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملول . غمگین . اندوهگین . عزادار. مصیبت زده . آنکه کس وی تازه مرده باشد. (ناظم الاطباء). ماتمی . عزادار. سوکوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گر بود در حلقه ای صدغمزده
حلقه را باشد نگین ماتم زده .

عطار.


هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من .

عطار.


و ماتمزده ماتمزدگان تواند دید. (تذکرةالاولیاء).
ماتمزده را به نوحه گر حاجت نیست .

عطار.


حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه ٔ سور نمانده ست .

حافظ.


هاتف اقبال در مقام تسلی ماتمزدگان بود. (حبیب السیر ج 3 ص 323).
ترجمه مقاله